مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

يك روز بهاري در دل ِ طبيعت

دردونه ي من سلام .... جمعه رو به عادت هر هفته ( البته هر موقع كه هوا خوبه !) از دست نميديم و ميزنيم به دل طبيعت تا روحي تازه كنيم و نفسي در هواي دل انگيز بهاري بكشيم و از همه مهمتر تو بتوني انرژيت رو تخليه كني ، البته هر روز بعد از ظهر براي تخليه انرژيت پارك مي بريمت ولي انگار جمعه يه مزه ي ديگه ميده بدون هيچ محدوديتي ميري و ماسه بازي و توپ بازي و تاب بازي و حتي گاهي مورچه بازي و ..... رو تجربه ميكني . ↓ ↓ ولي جمعه ي قبل يه فرقي داشت و تو كارهاي جديدي و رو تجربه كردي و كلي هم لذت بردي ↓ ↓ كلي با بيل و كلنگ و شن كش و فرقون و از همه بيشتر ماشين ِ خودت بازي كردي ، با بيلچه خاك ميريختي توي ماشينت و يه مسافتي م...
8 ارديبهشت 1392

اينجا راديو دل است ، دل نوشته هايي در هم

مقدمه نوشت : گل پسرم سلام ، قند عسلم همونطور كه قبلا ً بارها گفتم اينجا مكانيست براي نقل خاطره هاي كودكي و شيرين مهبد ، نقل ِ آنچه بر مهبد گذشته و آنچه بايد مهبد در مورد كودكي اش بداند ، اما با اجازت ميخوام اين پست رو به خود ِخودم اختصاص بدم تا شايد با درد و دل كردن و  نظرات و دلگرمي هايي كه دوستان عزيزم بهم ميدن بتونم كمي آرامش رو به خودم بر گردونم ، پس با اجازه شروع ميكنم .   اين پست به يكسري اعترافات مادرانه مي پردازد !!!! آخرین بار که خودم رو با شرایط اطرافم آپدیت کردم کی بود؟؟؟ اون موقع كه مادر شدم ؟؟ نه ، اون موقع كه مهبد راه رفتن رو ياد گرفت ؟؟؟ نه نه ، اون موقع بود كه از شير گرفتمش ؟؟؟ تا جايي كه يادم مياد هميش...
4 ارديبهشت 1392

اگه گفتي امروز چه روزيه ؟؟

سلام عزيز دل مامان امروز يه روز خيلي خوبه ، روزيكه عددِ 2 توي تقويم صف كشيده و ميخواد تولد بابا مهدي رو بهمون ياد آور بشه! 92/2/2 مهدي مهربانم ، تو خوب ميداني كه عشق در قفس لغات و واژگان و جملات نمي گنجد ، بنابراين تهي دست به اينجا اومدم تا با زبان قاصرم در برابر اين واژه ي عظيم ، " عشق " سر  بلند كنم و بي پروا بگويم خوب ِ من " تولدت مبارك " عزيزم اميدوارم كه هميشه سايه ات بر روي زندگيمون باشه و هميشه تنت سالم و لبت خندون باشه يه هديه ي كوچولو هم از طرف من و مهبد ديشب به بابا مهدي اهدا شد . ايشالله كه بتونيم قدردان گوشه اي از محبت هات باشيم . يه خاطره : ديشب كه همراه با چند تا از دوستامون شام رفته بوديم بيرون ، چ...
2 ارديبهشت 1392

ماجراهاي مهبد و مهد كودك - قسمت اول

مهد رفتیم به مهد, چه جایی بود جاتون خالی, صفایی بود تو حیاط, تو کلاسش عطر گل اقاقی بود مربی یاش, چه مهربون دوستان خوب زیاد بود بیا بریم مهد کودک با دوستامون بخوونیم شعر قشنگ با دوستامون  يه سلام پر از عطر اقاقي ، پر از صفاي كودكي ، پر از عشق مادرانه اي كه امروز اشك رو مهمون چشمام كرد . امروز اولين روزي بود كه مهبد عزيزم رو تنها به مهد كودك سپردم و با وجود اشك هاي پاكش تنهاش گذاشتم و رفتم سر كار !! عزيز دلم البته تنها گذاشتنت فقط و فقط به خاطر خودت بود ، به خاطر اينكه مهد كودك ميتونه به پرورش هوش اجتماعيت كمك كنه ، مهد ميتونه همه ي قابليت ها و تواناييهاتو شناسايي كنه و تو رو به رشد عاطفي ، رواني ، هوش و .... برس...
1 ارديبهشت 1392